نامه منتشرنشده یزید بن معاویه به فرزندانش
نوشته شده به وسیله ی رضا در تاریخ 88/10/23::
سلام علیکم و قلبی لدیکم.
به تازگی خبری شنیدم که باورم نمیشد و نمیشود. (این مامورهای اینجا هم آنقدر خشن هستند که تا یک سوال ساده بپرسی که این خبر راست است یا نه؟ یکی میکوبند توی سرت. تازه از اولیهترین حقوق بشر هم مرا محروم کردهاند، نه اینترنتی، نه چتی، نه موبایلی، نه وکیلی ... ، بگذریم، که اینجا هوا بس ناجوانمردانه داغ است.)
1?00 سال بود که هیچکس رویش نمیشد از من دفاع کند. دفاع از من شده بود ننگ ابدی. راستش را بخواهید از زمان حکومت خودم این داستان شروع شد. کف و سوتها و تشویقهای دوستان من، فقط یک روز دوام آورد. فردای عاشورا که شد، حرمله گفت: تقصیر عمر سعد بود، عمر گفت: تقصیر عبیدالله بن زیاد بود، عبیدالله گفت: تقصیر یزید بود، خلاصه هر کسی میگفت من نبودم. هیچ کس دیگر کف نزد، سوت نزد، همه از شرم سرشان پایین بود، تا اینکه برادر ارزشی آقای مختار ثقفی آمد و همه را به اجبار و بدون رأیگیری فرستاد اینجا (أینَ حقوق البشر؟)، البته من و میمونم چند روز زودتر خودمان آمدیم.
ژن آتش زدن را از خودم به ارث بردیدها!
حتی فرزندانم هم مرا به وحشیگری متهم کردند. همین پسرم، معاویه ثانی، وقتی حکومت به دستش رسید شروع کرد به ملامت پدر و عذرخواهی کردن بخاطر عاشورا! یعنی حتی پسرم هم رویش نشد روز عاشورا کف بزند.
آن یکی نوهام، عمر بن عبدالعزیز، نمیدانم چرا این قدر بیتقوا بود، به قدرت که رسید جاه و مقام، دینش را به کلی برد، محض رضای خدا یکبار هم مثل شما از اقدام من در روز عاشورا دفاع نکرد، تازه بچه پررو کلی هم برای من لعن و نفرین مسئلت میکرد. خلاصه هیچ کدام از فرزندانم هم رویشان نشد از من دفاع کنند. حتی در زمان شما، وهابیها که دشمن درجه یک شیعه هستند، روز عاشورا حاضر نیستند به افتخار من کف بزنند. ولی شماها گل کاشتید، خدا بیابان عقلتان را گلکاری کند.
پیشنهاد میکنم که شما هم رو کم کنی شیعهها و سنیها و مسیحیان و حتی هندوهای عزادار حسین(ع)، یک هیئت برای من درست کنید و نگذارید بدنام بمانم، مثلا «هیئت محبین یزید و پدر»، «هیئت عاشقان یزید» یک چیزی توی این مایهها. ولی نمیخواهد عزاداری کنید، همان کاری را که ما در روز عاشورا انجام دادیم شما هم ادامه بدهید، همین سوت و کف بهتر است، کلی خوشحال میشوم و شارژ.
خیلیها به من تهمت زدند، خدا(؟) ازشان نگذرد. قرنهاست که به من میگویند وحشی، درنده، گرگ، خونخوار و ... قرنهاست که هیچکس از من دفاع نمیکند ولی شما ها ثابت کردید که حق مخفی نمیماند هر چند پشت ابر باشد، هرچند اصلا وجود نداشته باشد. از این به بعد به شما اجازه میدهم من را با عنوان «بابا یزید» خطاب کنید، من هم شما را به فرزندی میپذیرم.
یک نکته کنکوری: شماها که هیچکدامتان در انتخابات شرکت نکرده بودید، با این حال توانسته بودید تعدادی از رای دهندگان به نامزد معترض را با خودتان همراه کنید. بعد از عاشوراسوزی شما، چون همه آنها - مثل دیگر رای دهندگان - طرفدار حسین بن علی(ع) هستند، همان چند نفرشان هم که با شما بودند و «نه غزه نه لبنان» میگفتند از شما بریدند. من نوفهمم، یا خیلی تعطیلید یا خیلی باهوش، به هر حال آنها را متقاعد کنید که حق با من بوده و دوباره به جمع شما برگردند.
عزیزان بابا! همه طرفدار حسین بن علی(ع) هستند، با هر گرایش سیاسی
نکته دوم: پدرم وصیت کرد: «یزید! اگر میخواهی باقی بمانی حرمت حسین(ع) را نگه دار.» نشنیدم و عاقبتم شنیدید، با آل علی(ع) درافتادم و ورافتادم، بین خودمان بماند، ولی هیچ سوژه دیگری برای ابراز وجود نبود؟ معمولا کسی میزند به سیم آخر که دیگر امیدش از همه چیز تمام شده باشد، نکند ناامید شدهاید عزیزان بابا؟
آخرین نکته را هم که برای شما گلهای بابا بگویم این است که به این ایهود باراک که حال و روزش مثل خودم است بگویید که ازتان حمایت نکند و الا این آبرویی که با دفاع کردن از من به دست آوردهاید بر باد میرودها، مردم میگویند ببینید حامیشان صهیونیستها هستند به او بگویید بابا یزید گفت تو فعلا فقط مشغول سربریدن همان فلسطینیهای تروریست باش، خیرش را ببینی.
در نماز شبهایتان مرا هم دعا کنید؛ التماس دعای خیر
بابای غریبتان
محرم 88، یک جای خیلی داغ
کلمات کلیدی : نامه، یزید ابن معاویه، عاشورا، باراک، وحشی گری، معاویه ثانی، حقوق بشر